عبدالبشیر فکرت
واقعیت ایناست که در جامعهی ما هنوز امکان گفتگو فراهم نشده است، این در حالی است که -به نظر میرسد- تنها با گفتگو میتوان طرفهای مختلف و متعارض فکری را بههم نزدیک ساخت. گروههای فکری، سیاسی و فرهنگی مادامی که حول دایرهی خویش میچرخند، به سختی میتوانند ضعفها و نارساییهای فکری خویش را دریابند. خزیدن در لاکِ فکری خود بیش از آنکه بر “دیگری” محدودیت ایجاد کند، خودِ آدمی را محدود میکند و چار اطراف او سد میکشد. گفتگو موجب میشود آدمی سویههای دیگر واقعیت را ببیند و با آن امکان اتصال با افقهای وسیعتر اندیشه فراهم گردد.
باری گفتگو بهرغم اهمیتی که گفته آمدیم، با موانع پرشماری روبروست. یکی از موانع مهم فراروی گفتگو و بهویژه گفتگوهای دینی، تسلط روحِ جزمییای است که خودش را عمدتاً -نه لزوماً- در کالبد گرایشهای دینی-فرقهای پنهان کرده است. آموزش دینی در روزگار ما عمدتاً ماهیت فرقهگرایانه دارد و این ویژهگی امکان برگزاری گفتگوهای دروندینی را برنمیتابد. تاریخ فِرق اسلامی نه از امروز، بل از گذشتههای دور سرشار است از تکفیر، بدعتگزار خواندن و اهل هوا نامیدن نحلهها و مذاهب غیرخودی. نویسندهگان مسلمان اکثراً حرکتی را که خود بدان گراییدهاند، به عنوان معیار حق دانسته بیمحابا گروهها و فرقههای دیگر را -با توجه به میزان دوری یا نزدیکی به گروه خود- گمراه، زندیق، کافر و فاسق و غیره مینامیدهاند و در روزگار ما، دو اصطلاح “مستشرق” و “افراطی” نیز بر این دانشنامه افزوده شده است. آنچه ما در مدارس دینی میخوانیم، اصول و اعتقادات خاصی است که خود در روندی تاریخی تدوین و تکامل یافته است. همین شیوه در میان اهل تشیع و گروههای دیگر اسلامی نیز رایج است. آموزش فرقهیی که بعضاً آموزش ایدئولوژیک نیز نامیده میشود، یکی از عواملیست که باعث میشود ما یا نسبت به گروههای دروناسلامی دیگر آگاهی نداشته باشیم، ویا هم آگاهی ما نسبت به آنها شایبهدار و مغشوش باشد؛ کمااینکه هر یک از گروهها بکوشند از موضعِ نفی به جانبِ مقابل نظر کنند و در آنها چیزی جز نادرستی نبینند. از اینجاست که هیچکدام قدرتِ دیدِ سویههای مثبت در (آن دیگری )را ندارد.
احیاناً درک این واقعیت موجب شده است که برخی از نهادهای آموزشی دینی نظیر الازهر، مطالعات مقایسهیی میان مذاهب فقهی را در دستور کار خویش قرار دهند و بعضاً دیدگاه تشیع را نیز بر مذاهب چهارگانهی رسمی اهل سنت بیفزایند. این تحول در ذات خود امر مبارک و میمونی است، اما کافی نیست. زیرا از یکسو چنان رویکردی تا کنون عمومیت نیافته و هنوز مدارس دینی ما تابع نگرش فرقهییاند؛ از سویی نیز، اختلاف دروناسلامی صرفاً اختلاف فقهی نیست که بتوان با افزودنِ فقه مقارن در مفردات درسی بر آن غلبه کرد؛ بلکه فراتر از آن اختلاف معرفتی، تاریخی، تفسیری و کلامیست که مطالعات تطبیقی در تمام حوزههای فکری را اجتنابناپذیر میسازد. از اینرو، اگر بخواهیم چالههای عمیق میان گروههای دروناسلامی را کوچکتر بسازیم، ناگزیریم مطالعات تطبیقی را در همهی سطوح معرفتِ دینی به منظور مشارکت دادنِ گروههای مختلف اسلامی در برجسته کردن وجهی از اندیشه و فرهنگ اسلامی، و نیز فراهم ساختن زمینهی نزدیکی میان گروههای اسلامی در دستور کار خود قرار دهیم. گفتگو شبیه آفتابی است که یخهای ایدیولوژی و نگرش فرقهیی به میراث اسلامی را آب میکند و به لحاظ عملی، به امکانِ زیست مسالمتآمیز میان گروههای مختلف فکری یاری میرساند.