نگارنده: خالد شمس
دنیا در چشم من، بیش از آنکه واقعیت باشد، یک فریب بزرگ است. بازیای که قوانینش را هرگز خودمان ننوشتیم و هر بار که تلاش کردیم چیزی را تغییر دهیم، دیدیم که زمین بازی، بازیگرانش را یکی پس از دیگری میبلعد. آلبر کامو میگفت انسان در جهانی بیمعنا رها شده است، جهانی که هیچ پاسخ روشنی برای چرایی زندگی ندارد. اما او از پذیرش این پوچی، یک طغیان میسازد، یک عصیان خاموش در برابر جهانی که به هیچ پاسخی متعهد نیست.
مولانا اما راه دیگری را نشان میدهد. او میگوید این دنیا چیزی جز سایهای از حقیقت نیست. اگر چیزی پوچ به نظر میرسد، از آن روست که انسان تنها به ظاهر آن چنگ زده و اصل را فراموش کرده است. آنکه در دام جهان میافتد و تنها به جسم و لذتهای فانی دل میبندد، همان کسی است که در نهایت به پوچی میرسد. اما اگر پرده را کنار بزنی، چیزی جز نور نخواهی دید. تفاوت نگاه کامو و مولانا، در همین نقطه رقم میخورد: یکی جهان را پوچ میبیند و با آن میجنگد، دیگری پوچی را حاصل ناآگاهی میداند و حقیقت را فراتر از این بازیها میبیند.
اسلام، مانند مولانا، جهان را بستر آزمونی میداند که معنا در آن نهفته است، اما چشمها باید گشوده شوند. قرآن میگوید که زندگی و مرگ، هر دو وسیلهای برای آزمودن انساناند. مرگ نه پایان است و نه پوچی، بلکه آغاز مرحلهای دیگر از حقیقت. اما وقتی به تاریخ نگاه میکنی، به آنانی که برای عدالت جان دادند، به مردمی که در سرزمینهای به آتش کشیدهشدهشان تنها و بیپناه ماندند، میتوانی بگویی جهان عادلانه است؟ یا حتی میتوانی بگویی جهان بهراستی هدفی دارد؟
نیچه، که جهان را میدان نبرد قدرتها میدید، از چیزی به نام “مرگ خدا” سخن گفت. او میگفت که انسان دیگر به باورهای پیشینش تکیه نمیکند و در جهانی بدون معنا، خود باید معنا را بیافریند. اما آیا میتوان چیزی را که اساساً وجود ندارد، خلق کرد؟ سارتر راه نیچه را ادامه داد و گفت انسان محکوم به آزادی است، اما آزادیای که همراه با وحشت مسئولیت و بیپناهی است. در دنیایی که نه خدایی هست و نه حقیقتی از پیش تعیینشده، انسان باید خود، معنای زندگیاش را بسازد.
اما در نهایت، همهی اینها به یک چیز ختم میشود: آیا این دنیا چیزی جز یک چرخهی تکراری نیست؟ آیا ما هزاران بار نزیستهایم و نمردهایم؟ آیا بارها از نو به دنیا نیامدهایم و باز در برابر این پرسش نایستادهایم که “چرا؟” و اگر تمام حقیقتی که میجوییم، چیزی جز بازگشت ابدی همین رنج نیست، پس چه باید کرد؟ کامو، مولانا، نیچه، سارتر، همه پاسخهای خود را داشتند، اما پاسخ من، پاسخ تو، آیا در این جهان جعلی یافت میشود؟