یادداشت از بهرام هیمه
امروز این جمله را با تمام وجود درک کردم: «بر عدل حکومت کردن، مانند گردن نهادن بر لبهی تیز شمشیر است؛ اندکی غفلت کنی، شاهرگت پاره میشود.» و چه خون دلها خورد علی از دست این مردمِ سر به سجود و آیهخوان.
نقدهای جدیای به جمهوری اسلامی وارد است و ناگزیریم به آنچه مربوط ما میشود بپردازیم. از نزدیکترین زاویه، یعنی دین: جمهوری اسلامی امروز ادعای پرچمداری اسلام را دارد. اگرچه بهخاطر دین یا سیاستهای خارجی، در نبردهای اخیر از عهدهی این ادعا برآمد و شجاعت فوقالعادهای نشان داد، و طرف محاربه ناگزیر به پیشنهاد آتشبس شد، این ستودنی است. در این پیروزی، قطعاً تمام ملتهای آگاه شریکند. اما رفتار ناشایست و غیرانسانی برخی از شهرواندان ایران و کارگزاران نظام با مهاجرینی که مجبور به ترک کشور خود شدهاند، این پیروزی را بهویژه در چشم افغانستانیها کمرنگ ساخت.
مراجع تقلید قم و نجف به اندازهی پاپ فرانسیس هم در حمایت از مهاجرین صدایی بلند نکردند. محمد، علی و حسین گفتن خرج دارد و آنان این هزینه را نمیخواهند متقبل شوند. عزاداریهای آنان دروغ است، احساساتشان در منبرها دروغ است و عدهای از آنان بندگان جاه و منصباند که خدایی بهتر از خود نمیشناسند. حسین در خطبهی منا خطاب به این ملاها و حفاظ و تیکهداران دین فرمود: «مردم برای خدا جلو پای شما بلند میشوند، اما شما برای خدا یک قدم بر نداشتید. هر جا خطر است، نیستید و هر جا اسم و رسم و امکانات است، در صف اولید.»
این کلام امام صادق نیز برای آنان است که فرمود: «اى جماعت شيعه! مايهی آبروى ما باشيد نه باعث بدنامى ما.
جمهوری اسلامی با جمع آیتاللههایش این ظلم را روا میدارد. نفرت و انزجاری که در میان مردم ما ایجاد خواهند کرد، بیسابقه خواهد بود و همچنین آبروی دین و مذهب را خواهند برد. آنان به آموزههای دین و سنت پیامبر و اهل بیتش پشت پا میزنند و علاوه بر آن، قوانین بینالمللی مهاجرت را رعایت نمیکنند. این سیاست را چگونه توجیه میکنند؟ اگرچه هیچ کشوری موظف به میزبانی ما نیست و اکثریت مهاجرین غیرقانونیاند، اما رفتار آنان غیرانسانی است.
در این روزها وقتی به اخراج بیرویهی مهاجرین و مشکلاتشان نگاه میکنم، اندوهگین میشوم و حسرت داشتن یک نظام مقتدر و پاسخگو را میخورم. ای کاش همزبان نبودیم و همدین نبودیم، ولی همدل بودیم. تحقیر و توهین هموطنانمان به هیچ صورتی قابل توجیه نیست. آنانیکه توجیه میکنند، یا دیوانهاند یا خودفروخته.
من ایران را دوست میدارم. دوست میدارم که مقتدر بماند و در ادعاهای خود پیروز باشد و همینطور دوستدار این خطهی بزرگ خراسان میمانم و باور دارم که تمام مردم این خطه روزی دوباره به اقتدار نخستین برخواهند گشت و افغانستان اینگونه خوار و ذلیل نخواهد ماند.
اما در این سو، هیچ چیز دردآورتر از رنج هموطنانم نیست که امروز به تعبیری چون “اره در گلوی سپیدار” ماندهاند. نه در این طرف مرز در اماناند و نه در آن طرف، و نه در هیچ جای دیگر! من ظلم بیگانه بر هموطنم را شاهد بودهام، ظلم همسایگان بر هموطنم را دیدهام و همچنین ظلم هموطنم را بر هموطنش که هرگز قابل توجیه نیست.
این وصعیت مثل زخم عمیقی است که بر دل جامعه مینشیند و احساس سرخوردگی را در میان مردم امتداد میدهد. در دنیایی که همدلی و همبستگی باید مرزها را درنوردد، این جفاها تنها بر شدت رنجها میافزاید و امید به آینده را کمرنگ میکند.